انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

مثل عشق

شعر

یه توپ دارم   قیلقیلیه سرخ و سفید و   آبیه میزنم زمین  هبا مره نمیدونی تا اوجا میله (دستشو سمت بالا نشون میده) من این توپو   نناشتم مشقامو خوب ننشتم بابا بهم عیی دات یه توپ قیلقیلی دات  اونهایی که با قرمز نوشتم خود آنیسا میگه.... عزیزم حدود یکماه پیش یعنی وقتی یک سال هشت ماهت بود با بابا سعید حرفهایی که میزنی رو یادداشت کردیم شد حدود 200 کلمه.البته تا الان خیلی بیشتر شده. ماشالله به این همه شیرین زبونیت ...
28 آبان 1391

منم...منم

به انیسامیگم...خوشکل ناز مامانش کیه کیه....... هیچی جواب نمیده دوباره میگم:عسل طلای من کیه؟.... دوباره هیچی جواب نمیده بهش میگم مامانی بگو آنیسا آنیسا هیچی نمیگه و من دوباره شعرو براش میخونم.... خوشگل ناز مامانش کیه کیه........با هیجان و شادی میگه...........منم ...منم   جیگرتو برممممممممممممممم
28 آبان 1391

اولین آرایشگاه

عزیز دلم برای اولین بار در تاریخ 25 شهریور(شنبه) رفتی آرایشگاه. تا قبل از این یکی ..دو بار خودم جلوی موهاتو برات کوتاه کرده بودم ولی الان دیگه موهات پرتر شده بود و باید میبردمت آرایشگاه.... چند تا آرایشگاه پرسیدم اما بچه رو قبول نمیکردن تا اینکه با مامانجون رفتیم آرایشگاهش و اونجا برات کوتاه کردن. تو مثل خانمها نشستی و اصلا هم اذیت نکردی و خانم ارایشگر هم خیلی سریع موهاتو زد و تو شدی مثل مااااااااااااااه بهت میگم مامان خانمه موهاتو چه کار کرد میگی اب و دست میزنی به موهات.... قربونت بشم شیرین زبونم
28 آبان 1391

موته...ببین...چش

عزیزدلم تازگیها که میای پشت کامپیوتر نمیزاری من روی صندلی بشینم و فقط خودت میخواهی تنها بشینی. قبلا روی پای من مینشستی ولی الان میخواهی فقط خودت تنهایی باشی. امدی روی صندلی نشستی و و من آهنگ چشم چشم دو ابرو رو که دوست داری میخوام برات بذارم.رو به مورچه ای که تازه برات خریدیم(حدود یک ماهی میشه)میکنی و میگی..."موته...بیبین...چش"... منظورت اینه که مورچه چشم چشم دو ابرو رو ببین..... فدای اون شیرین زبونیهات بششششششششششششششم عزیزم. شعر چشم چشم دو ابرو از اینجا دانلود کردم:   http://mamanschool.niniweblog.com/ آنیسا باهاش میخونه......چش چش....ابو....چو چو....دس....پا وبا خوندن این شعر هر کدوم از جزء هارو با دستش ن...
1 آبان 1391

تاب تاب تاب بازی...آنیسای من چه نازی

چند روز پیش با باباجون رفتیم و برات از فروشگاه اسباب بازی فروشی یه تاب خوشمل خریدیم....شب که امدیم خونه بابا سعید خواست برات نسب کنه به قلاب سقف اما چون طنابش کوتاه بود خیلی بالا میرفت و وصل نکرد.حالا شما ول کن نبودی و همش میخواستی تاب بازی کنی...من و بابا سعید اینطرف و اونطرفشو گرفتیم و کمی تابت دادیم تا اینکه خوابت گرفت و من بردمت تو اتاق بخوابونمت و به بابا سعید گفتم تاب رو کنار بزار تا میله بارفیکس بگیریم براش.... چند روز این کار به عقب افتاد و بابا سعید همش یادش رفت برات میل بارفیکس بگیره..... بالاخره میل بارفیکس جور شد(میل بارفیکس بچگیهای خودم که خونه ی بابا جون و توی انباریشون بود)و تاب شما وصل شد به در اتاقت.... عزیزم خیلی خوشح...
12 مهر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد